داستانهای کوتاه

ساخت وبلاگ
دختری در كابل کتاب می‌فروخت و معشوقه‌اش را دید که به‌سویش میاید، در این حال پدرش در نزدیکش ایستاده بود.به معشوقه‌اش گفت:آیا به‌خاطر گرفتنِ کتابی‌که نامش " آیا پدر در خانه‌ هست" از شکسبرس نویسندۀ آلمانی، آمده‌یی؟پسر گفت: نخیر! من به‌خاطر گرفتنِ کتابی به اسم " کجا باید ببینمت" از توماس هرنانیز نویسندۀ انگلیسی، آمده‌ام.دختر در پاسخ گفت: آن کتاب را ندارم، اما می‌توانی کتابی‌ به نام " زیرِ درختِ عم" از داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : دختر,کابلی, نویسنده : alishskyo بازدید : 200 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 19:15

دوتا خانم گلف بازی می کردند که یکی از اونها  توپ رو زد و با وحشت دید که داره صاف به طرف چند تا مرد که اونهاهم اونطرف تر گلف بازی می کردند میره و بالاخره توپ به یکی از اون مردها برخورد کرد !مرد دستاشو  لای پاهاش گذاشت و روی زمین افتاد و از درد مثل سگ زخمی به خودش پیچیدخانوم دوان دوان  به طرف مرد دوید  و شروع کرد به معذرت خواهی و  گفت : اجازه بدین کمکتون کنم !!مرد درحالی که دستاشو لای پاهاش فشار مید داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : خانم,فیزیوتراپ, نویسنده : alishskyo بازدید : 173 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 19:15

درباره وبلاگ

این وبلاگ شامل داستانهای کوتاه و جذاب است که وقت کمی از شما گرفته و لذتی چند برابر به شما تقدیم میکند
به جرات نمیتوان گفت حتی یکی از داستانهای موجود در این وبلاگ جالب نبوده است

داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : کشاورز,اسکاتلندی, نویسنده : alishskyo بازدید : 179 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 19:15